الهی؛

پشتِ دیوارِ گناهانم؛

بنویس : جوانی ...

یه بابایی خواست بره مسافرت،یه دختر مجردی هم داشت با خودش گفت دخترم رو میبرم نزد امین مردم شهر و میرم مسافرت و برمیگردم.دخترشو برد پیش شیخ و ماجرا را براش توضیح داد و شیخ هم قبول کرد و رفت. شب شد و دختر دید شیخ بستر دختر رو بغل بستر خودش آماده کرد و خواست که بخوابد،دختر با زحمت تونست از دست شیخ فرار کند،هوا خیلی سرد بود،دختر بعد از فرار هیچ لباس گرمی بر تن نداشت.توی راه دید که یه جمع دور آتیش جمع ...شدند و دارند مشروب میخورند و مست کردند،با خودش گفت اون شیخ بود می خواست باهام اون کارو بکنه ؛ اینا که مست هستند جای خود دارند. از قضا یکی از مست ها دختر و دید و به دوستاش گفت که سرتون به کار خودتون باشه. توی این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال میره و میافته.یکی از مست ها میره دختر و بغل میکنه و میاره بغل آتیش تا گرم شه،یه کم بعد که دختر بهوش میاد میبینه که سالم و گرم هست و اونا دارند کار خودشونو میکنه،اونجا بود که میگه یه پیک هم واسه من بریز و میخوره و این شعر رو میگه : از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد ترک تسبیح و دعا خواهم کرد وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد تا نگویندکه مستان ز خدا بی خبرند!

می دانی...؟!

آدم های ِ

ساده.. 
ساده هم عاشق می شوند.. 
ساده صبوری می کنند..
ساده عشق می وَرزَند.. 
ساده می مانند..
اما سَخت دِل می کنند.... 
آن وقت که دل می کنند.. 
جان می دَهند..

هر کودکی با این پیام به دنیا می آید:
"خدا هنوز از انسان نا امید نیست"

این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.

در شگفتم که سلام آغاز هر دیدار است ولی در نماز پایان است . شاید این بدین معناست که پایان نماز آغاز دیدار است.

دکتر علی شریعتی

برهنگی بیماری عصر ماست. 

چارلی چاپلین

-اگر تو نمی توانی باور کنی ،برای کسی که باور دارد همه چیز امکان پذیر است.

انجیل

آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست که زنده است
این را دانستم و می دانم که آدم به آدم است که زنده است؛
آدم به عشق آدم زنده است!

کلیدر

مانند خردمندان بیندیشید، اما به زبان مردم حرف بزنید.

«کلّم الناس علی قدر عقولهم» همین را می گوید...